داشتم موهایم را شانه میکردم که یکی از تارهایش پیچید دور انگشتم. یادم آمد گفته بودی پیچک است موهایم؛ بلند و رونده. گفته بودی هر تارش از تار های گیتار خوش آهنگ تر است و سیاهی اش روی شب را سیاه می کند. گفته بودی مثل قالی، باید رج به رج آن را عشق کرد، و مثل کامواهای رنگارنگ ِ پاییزی، آرام آرام آن ها را بافت به هم. گفته بودی هر تارش را باید کشید به زندگی و با آن رنگ پاشید به اتفاق های معمولی و خسته ی این روز ها. گفته بودی طناب دار هم اگر بخواهی، باید موهای من را طناب دارت کنند و بوسه ی موهایم بر گلویت، بشود آخرین ارتباطت با زندگی. موھایی که ھلشان می دادی پشت گوش ھایم و من با اخمی تصنعی، آزاد و رهایشان می کردم. آخر گفته بودی باید رھا باشند موهایم، در باد برقصند و عشوہ بریزند... گفته بودی وقتی که از زندگی ام بروی، موھای ِ من خواھند مرد. لبخند می زدم و چشم ھای جستجو گرت، مات ماندہ بود روی لب ھایم که بگویم "نمی گذارم بروی" ؛ لب های من اما ...
موی پیچیدہ دور انگشتم را رھا میکنم و لبخند می زنم. شاید اگر بودی، باید اسم جدیدی روی موھایم می گذاشتی، مثلا میگفتی: "موھای سیاھی که مثل نوار ھای سیاه کاست، خاطرہ زندہ میکند برایمان" ...
٭ عنوان از امیر توانا
برچسب : روسری سر کن و نگذار میان,روسری سر کن و نگذار,روسری سر کن,روسری سر کن و,روسری سر کن و مگذار,روسری سر کن و مگذار میان,چگونه روسری سر کنیم,روسری ات را سر کن,مادر روسریتو سر کن, نویسنده : bpary-afsay6 بازدید : 56