خنده های نخ نمای ِ صورت را
هدیه می کنم،
به آدم های ِ این اطراف.
می بینند
و میکنند چه چه
حسادت است،
که در رُخِشان پیداست
که گفت رنگ ِ رخسار،
خبر می دهد از سرّ درون؟
روز هاست میخندم و لیک
پی نبرد کسی به این زخم ِ عمیق
جسم میخندد و روح،
میکشد آه از درون ..
عمر می دود و من پی ِ آن
میرسم باز به آن زخم ِ عمیق
آن چه من یاد گرفته بودم،
شده یک درس،
از آن عهد ِ عتیق ...
یاد داده بودند،
به من یک چیز را ...
گر بخندی به این دنیا تو،
دنیا نیز به تو می خندد
پس من میخندم،
به اجبار ِ شیرین ِ تمام ِ درد ها
تو نیز بخند از ته ِ دل
آنقَدَر سیر بخند
تا دنیا خودش،
شرم کند از آزار ...
برچسب : نویسنده : bpary-afsay6 بازدید : 47