یک فنجان دوست داشتن، مهمان من ..

متن مرتبط با «قرارمون همین بود من قول داده بودم» در سایت یک فنجان دوست داشتن، مهمان من .. نوشته شده است

خدمات مشتری خوب ضامن موفقیت طولانی مدت

  • حفظ مشتری یکی از مهم ترین ابزارهای بازاریابی در کسب و کار آنلاین می باشد، زیرا تنها چند کلیک از دنیای رقابت فاصله دارید. چرخه عمر مشتری در اینترنت سریعتر از فروش سنتی می باشد که برای صاحبان فر, ...ادامه مطلب

  • من مانده ام تنهای تنها ..

  • آدم ها، وقتی دلشان می‌گیرد و کسی را ندارند برای حرف زدن، تازه آنجاست که می فهمند در این دنیای بزرگ، چقدر تنهایند ..., ...ادامه مطلب

  • من لیلی ِِ توام (:

  • با تو شاید نشوم، لیلی ِ قصه های دور اما اینکه هستی و دل به عشق تو دچار به خدای عشق قسم باز همین می ارزد ..., ...ادامه مطلب

  • کاش مرده بود ...

  • تاکسی نبود و اولین ماشین شخصی که آمد، سوارش شدم. خانمی پیر و  ریز نقش، با لباس های ساده کنار راننده نشسته بود و درد دل می کرد. از پسرش می گفت. می گفت اعتیاد دارد و خورد و خوراکش معلوم نیست. می زد روی زانویش و می گفت چهار بار ترکش دادیم و دوباره سراغش رفته است. می گفت شب ها اصلا نمی خوابد و چه چیز ها که نمی کشد. کلافگی می کرد و می گفت آخ! اگر بدانی با چه آدم هایی می چرخد!! سکوت کردم و به حرف هایش گوش می دادم. چروک های صورتش را دیدم، لب های نازکش که حرف میزد، چشم هایش که برقی نداشت و موهای مشکی شده اش که از جلوی روسری اش، نا منظم آمده بود بیرون. دلم می خواست دستم را بگذارم رو شانه اش و بگویم: «مادر جان، درست می شود...»، اما دهانم به گفتن باز نشد و صدای راننده را شنیدم که به جای من می گفت: «همه چیز درمان داره، بجز مرگ، همین که زنده هست و نفس می کشه بازم جای شکر داره»، مادر پیر گفت: «کاش مرده بود» ... دلم بیشتر گرفت، سرم را به شیشه ی ماشین چسباندم، چشم هایم را بستم و تا آخر مسیر، به دردی که در سینه اش بود فکر می کردم ..., ...ادامه مطلب

  • ولی عرض بنده چیز دیگه ای بود!

  • آدم ها اغلب تمایل دارند چیزی که دوست دارند از حرف های تو دریافت کنند را بشنوند. پس وقتی در حال مکالمه با کسی هستی و هر چه می گویی چیز دیگری برداشت می شود، به خاطر بیاور مشکل نه از توست و نه از توضیحات و فن بیانت! مشکل از آن جا آب می خورد که همه می خواهند چیزی که خودشان فکر می کنند درست است را از زبان دیگری بشنوند، همین! در کمال ناباوری، آدم ها این روز ها در ناجوانمردانه ترین حالت، فقط به خودشان فکر می کنند., ...ادامه مطلب

  • دشمن خودی

  • باور دارم که قبل از این که در دنیای واقعی شکست بخوریم، در ذهنمان شکست می خوریم و به خودمان و سبک و سنگین کردن های الکی ـمان می بازیم. باور دارم که همه مان یک جاهایی از زندگی ـمان خودمان بینی خودمان را به خاک مالیدیم و خودمان پشت خودمان را به زمین زدیم. باور دارم گاهی باید در آینه به خودمان نگاه کنیم و بگوییم: "شکستت میدم! آره.. خودم ! تنهای تنها ...", ...ادامه مطلب

  • من خودم اینبار خواهم رفت،بیرونم نکن/لحظه ای فرصت بده تا چادرم را سر کنم

  • حس می کنم داری تمام می شوی. داری نفس های آخرت را می کشی و لحظه ی پایان دنیای قشنگمان، نزدیک است. حس می کنم رسیدیم به انتهای جاده ی طولانی و زیبایی که با هم پیمودیم و حالا تو باید همان جا بمانی و من برگردم. انگار ابتدای جاده ای که پیمودیم، یک نفر منتظرم است که تو نیستی. لعنتی ترین مرد دنیا! آن یک نفر تو نیستی. شاید غیر منصفانه باشد اما... باید بمانی. باید بچسبی به رویا هایی که محقق نمی شوند، باید آرزویی باشی که خط می خورد، باید منگنه ات کنم به گذشته و قدم بردارم سمت آینده ای که می گویند زیباست. مرد دوست داشتنی ِ من، تو بمان ته جاده ی خواستنم، این بار یک زن می رود. این بار من می روم! ٭ عنوان: زینب اکبری, ...ادامه مطلب

  • یک من که سانسور نشد

  • همیشه سعی کردم بی سانسور باشم. مثلا جایی که خنده ام گرفت بخندم، جایی که بغض گلویم را فشرد، بغض کنم و جایی که فکر کردم حرفی درست است، بیانش کنم. بزرگ تر که شدم، فهمیدم بزرگ تر شدن بها دارد؛ چه بخواهی چه نخواهی، باید سنجیده تر رفتار کنی و منطقت بچربد به احساست. وقتی وبلاگ نویس شدم، شروع کردم به نوشتن با نام مستعار در وبلاگ های زیادی که الان هیچ کدامشان در قید حیات مجازی ـشان نیستند. اما وقتی که حس کردم بزرگ تر شده ام، تمام نام های مستعار را به گوشه و کناری انداختم و با هویت خودم نوشتم، تا واقعی تر باشم و مسئولیت نوشته هایم را بپذیرم. اما این جا هم از سانسور هایی که همیشه و برای همه هست در امان نبودم. آدم هایی بودند که وقتی فهمیدند برایم محترمند، شروع به تزریق نرم افکارشان در ذهنم کردند که باعث شد از نوشتن هر آن چه که "خودم" دوست دارم بترسم، سانسور شوم و سانسور کنم خودم را... حالا چند وقتی است که به حرف کسی اهمیت نمی دهم، نه که نظر ها محترم نباشند، هستند؛ اما صلاح ممکلت خویش خسروان دانند. دیگر بیشتر می نویسم، آن گونه که دوست دارم می نویسم، کامنت ها را می بندم، بی سانسور می نویسم و اکثر کس,یک نفرمیاد که من منتظر دیدنشم,یک نفر میاد که من,یک نفر میاد که من منتظر دیدنشم+دانلود ...ادامه مطلب

  • من قول داده ام...

  • خواب دیدم که دارد می رود. نمی دانم کجا، اما داشت می رفت. داشت شانه خالی می کرد. ساعدش را گرفتم و گفتم: "ما با هم می تونیم این درد ها رو تحمل کنیم!". نگاهم کرد... از خواب پریدم. صدای آب می آمد، انگار داشت دست هایش را می شست که برود. به خودم قول دادم دیگر سر به سرش نگذارم. شاید یک روز که می رود سرکار و بر می گردد، دیگر من نباشم که در را برایش باز کنم. دیگر او نباشد که در بزند و بروم پشت پنجره و اخم کنم که چرا کلید نمی برد. شاید روزی برسد که کیلومتر ها فاصله بیفتد بینمان و ما بمانیم و خاطره های رنگ پریده ی دو نفره ای که لبخند می نشاند به لبمان. قول دادم به خودم و چشم های ,من قول داده ام,من خوبم من قول داده ام,من به باران قول داده ام,قرارمون همین بود من قول داده بودم,راستگو به من قول داده بود,دانلود آهنگ من قول داده بودم ...ادامه مطلب

  • روسری سر کن و نگذار میان من و باد/سر آشفتگی موی تو دعوا بشود ٭

  • داشتم موهایم را شانه میکردم که یکی از تارهایش پیچید دور انگشتم. یادم آمد گفته بودی پیچک است موهایم؛ بلند و رونده. گفته بودی هر تارش از تار های گیتار خوش آهنگ تر است و سیاهی اش روی شب را سیاه می کند. گفته بودی مثل قالی، باید رج به رج آن را عشق کرد، و مثل کامواهای رنگارنگ ِ پاییزی، آرام آرام آن ها را بافت به هم. گفته بودی هر تارش را باید کشید به زندگی و با آن رنگ پاشید به اتفاق های معمولی و خسته ی این روز ها. گفته بودی طناب دار هم اگر بخواهی، باید موهای من را طناب دارت کنند و بوسه ی موهایم بر گلویت، بشود آخرین ارتباطت با زندگی. موھایی که ھلشان می دادی پشت گوش ھ,روسری سر کن و نگذار میان,روسری سر کن و نگذار,روسری سر کن,روسری سر کن و,روسری سر کن و مگذار,روسری سر کن و مگذار میان,چگونه روسری سر کنیم,روسری ات را سر کن,مادر روسریتو سر کن ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها