یک فنجان دوست داشتن، مهمان من ..

متن مرتبط با «راستگو به من قول داده بود» در سایت یک فنجان دوست داشتن، مهمان من .. نوشته شده است

خدمات مشتری خوب ضامن موفقیت طولانی مدت

  • حفظ مشتری یکی از مهم ترین ابزارهای بازاریابی در کسب و کار آنلاین می باشد، زیرا تنها چند کلیک از دنیای رقابت فاصله دارید. چرخه عمر مشتری در اینترنت سریعتر از فروش سنتی می باشد که برای صاحبان فر, ...ادامه مطلب

  • به‌کارگیری نرم‌افزار CRM

  • بیش از سه دهه است که شرکت ویکترکس در بازار ساخت محصولات پلیمری پیشتاز است. محصولات این شرکت در صنایع مختلف به عملکرد بهتر شرکت ها کمک می‌کنند. مثلاً راهکار ثبت شده مواد سبک این شرکت که قطعات صنعتی سنگ, ...ادامه مطلب

  • ساطور به دست

  • اگر بخواهی منتظرش بمانی می‌توانی. اگر بخواهی ترکش کنی یا بپیچانی ـَش می‌توانی. اگر بخواهی تمام تلاشت را برای به دست آوردنش بکنی می‌توانی. اگر بخواهی ندید بگیری، تنهایش بگذاری و بروی یا عقب بکشی هم می‌توانی. هر کاری بخواهی در دنیای خودت و با آدم‌های دنیای خودت می‌توانی بکنی. ولی لطفا پای تمام کارهایی, ...ادامه مطلب

  • شبیه تر به مرداب

  • دلم گرفته بود. نگاهش کردم و گفتم: «یه خونه کوچیک می خوام تو دل باغ. باغی که درخت هاش رو خودمون کاشته باشیم. درخت های گیلاس، زرد آلو، گوجه سبز و انجیر. یه تاب تو حیاطش باشه که هر وقت دلم گرفت، با نشستن رو اون با هر بالا رفتنی اندوه رو فوت کنم تو آسمون, ...ادامه مطلب

  • من مانده ام تنهای تنها ..

  • آدم ها، وقتی دلشان می‌گیرد و کسی را ندارند برای حرف زدن، تازه آنجاست که می فهمند در این دنیای بزرگ، چقدر تنهایند ..., ...ادامه مطلب

  • وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم *

  • همیشه می گفت از دختر هایی که بعد از ازدواج، خودشان را رها می کنند و دیگر حواسشان به خودشان و زیباییشان نیست، خوشم نمی آید. نه تنها او، مرد های دیگری هم که می شناختم همین را می گفتند. اما من همیشه در جواب این حرف ها، لبخندی داشتم که به لبم بنشیند تا اعتماد به خودی شود که باورش داشتم. چند روز پیش اما،, ...ادامه مطلب

  • من لیلی ِِ توام (:

  • با تو شاید نشوم، لیلی ِ قصه های دور اما اینکه هستی و دل به عشق تو دچار به خدای عشق قسم باز همین می ارزد ..., ...ادامه مطلب

  • کاش مرده بود ...

  • تاکسی نبود و اولین ماشین شخصی که آمد، سوارش شدم. خانمی پیر و  ریز نقش، با لباس های ساده کنار راننده نشسته بود و درد دل می کرد. از پسرش می گفت. می گفت اعتیاد دارد و خورد و خوراکش معلوم نیست. می زد روی زانویش و می گفت چهار بار ترکش دادیم و دوباره سراغش رفته است. می گفت شب ها اصلا نمی خوابد و چه چیز ها که نمی کشد. کلافگی می کرد و می گفت آخ! اگر بدانی با چه آدم هایی می چرخد!! سکوت کردم و به حرف هایش گوش می دادم. چروک های صورتش را دیدم، لب های نازکش که حرف میزد، چشم هایش که برقی نداشت و موهای مشکی شده اش که از جلوی روسری اش، نا منظم آمده بود بیرون. دلم می خواست دستم را بگذارم رو شانه اش و بگویم: «مادر جان، درست می شود...»، اما دهانم به گفتن باز نشد و صدای راننده را شنیدم که به جای من می گفت: «همه چیز درمان داره، بجز مرگ، همین که زنده هست و نفس می کشه بازم جای شکر داره»، مادر پیر گفت: «کاش مرده بود» ... دلم بیشتر گرفت، سرم را به شیشه ی ماشین چسباندم، چشم هایم را بستم و تا آخر مسیر، به دردی که در سینه اش بود فکر می کردم ..., ...ادامه مطلب

  • ولی عرض بنده چیز دیگه ای بود!

  • آدم ها اغلب تمایل دارند چیزی که دوست دارند از حرف های تو دریافت کنند را بشنوند. پس وقتی در حال مکالمه با کسی هستی و هر چه می گویی چیز دیگری برداشت می شود، به خاطر بیاور مشکل نه از توست و نه از توضیحات و فن بیانت! مشکل از آن جا آب می خورد که همه می خواهند چیزی که خودشان فکر می کنند درست است را از زبان دیگری بشنوند، همین! در کمال ناباوری، آدم ها این روز ها در ناجوانمردانه ترین حالت، فقط به خودشان فکر می کنند., ...ادامه مطلب

  • دشمن خودی

  • باور دارم که قبل از این که در دنیای واقعی شکست بخوریم، در ذهنمان شکست می خوریم و به خودمان و سبک و سنگین کردن های الکی ـمان می بازیم. باور دارم که همه مان یک جاهایی از زندگی ـمان خودمان بینی خودمان را به خاک مالیدیم و خودمان پشت خودمان را به زمین زدیم. باور دارم گاهی باید در آینه به خودمان نگاه کنیم و بگوییم: "شکستت میدم! آره.. خودم ! تنهای تنها ...", ...ادامه مطلب

  • من خودم اینبار خواهم رفت،بیرونم نکن/لحظه ای فرصت بده تا چادرم را سر کنم

  • حس می کنم داری تمام می شوی. داری نفس های آخرت را می کشی و لحظه ی پایان دنیای قشنگمان، نزدیک است. حس می کنم رسیدیم به انتهای جاده ی طولانی و زیبایی که با هم پیمودیم و حالا تو باید همان جا بمانی و من برگردم. انگار ابتدای جاده ای که پیمودیم، یک نفر منتظرم است که تو نیستی. لعنتی ترین مرد دنیا! آن یک نفر تو نیستی. شاید غیر منصفانه باشد اما... باید بمانی. باید بچسبی به رویا هایی که محقق نمی شوند، باید آرزویی باشی که خط می خورد، باید منگنه ات کنم به گذشته و قدم بردارم سمت آینده ای که می گویند زیباست. مرد دوست داشتنی ِ من، تو بمان ته جاده ی خواستنم، این بار یک زن می رود. این بار من می روم! ٭ عنوان: زینب اکبری, ...ادامه مطلب

  • دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم/باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

  • مادرم گفت: "وقتی دو نفر قسمت هم باشند، زمین برود به آسمان، آسمان بیفتد به زمین، باز این دو نفر به هم می رسند". حالا این حرف ها مدام در گوشم زنگ می خورد. زنگ می خورد در گوشم و یاد آن خواستگاری می افتم که ردش کردم و می خواست برود به خواستگاری دختری که بر عکس ِ من، زیادی مایل به وصلت با آن خانواده بود، اما نرفت و ترجیح داد شرایطی که "من" خواستم را بسازد. حرف های مادر زنگ می خورد در گوشم و یاد خواستگار ِ خوب بعدش می افتم که به فاصله ی یک هفته از او آمد و همه چیز داشت روال خودش را طی می کرد، تا اینکه مشکلی رسید میان قول و قرار ها و نشد. حرف ها مدام زنگ می خورد در گوشم و خواستگار رد شده ی چند ماه پیش که فکر می کردم خوشبختم خواهد کرد و این بخت برگشته را با او مقایسه می کردم را دیدم و فهمیدم آن قدر ها هم که به نظر می رسید وصله ی قلب و هم پای خوشبختی ِ من نبود! در گوشم زنگ می خورد و حرف های زندایی و شقایق می دوند در ذهنم.. زنگ می خورد در گوشم و من می ترسم. از اینکه قسمتم بشود و به قول زن های فامیل دهانم بسته شود، می ترسم ... و این روز ها چقدر زیادی دهانم بسته می شود با خوبی های او ... ٭ عنوان:,دوستان عیب کنندم که چرا,دوستان عیب کنندم که چرا دل به,دوستان عیب کنندم ...ادامه مطلب

  • شبه موفقیت

  • برایم شبیه موفقیت بود. اصلا چرا شبیه؟ خود موفقیت بود. وقتی دیدم که به خودم نباخته ام. وقتی بعد از این که جای مربی ایستادم و کارم که تمام شد، لبخندی که روی لب های مربی نشسته بود و حرف هایش که می گفت: "عالی بود، خیلی راضی بودم" به من فهماند که خوب از پسش برآمدم. امروز خود موفقیت بود برای من، خود موفقیت ., ...ادامه مطلب

  • یک من که سانسور نشد

  • همیشه سعی کردم بی سانسور باشم. مثلا جایی که خنده ام گرفت بخندم، جایی که بغض گلویم را فشرد، بغض کنم و جایی که فکر کردم حرفی درست است، بیانش کنم. بزرگ تر که شدم، فهمیدم بزرگ تر شدن بها دارد؛ چه بخواهی چه نخواهی، باید سنجیده تر رفتار کنی و منطقت بچربد به احساست. وقتی وبلاگ نویس شدم، شروع کردم به نوشتن با نام مستعار در وبلاگ های زیادی که الان هیچ کدامشان در قید حیات مجازی ـشان نیستند. اما وقتی که حس کردم بزرگ تر شده ام، تمام نام های مستعار را به گوشه و کناری انداختم و با هویت خودم نوشتم، تا واقعی تر باشم و مسئولیت نوشته هایم را بپذیرم. اما این جا هم از سانسور هایی که همیشه و برای همه هست در امان نبودم. آدم هایی بودند که وقتی فهمیدند برایم محترمند، شروع به تزریق نرم افکارشان در ذهنم کردند که باعث شد از نوشتن هر آن چه که "خودم" دوست دارم بترسم، سانسور شوم و سانسور کنم خودم را... حالا چند وقتی است که به حرف کسی اهمیت نمی دهم، نه که نظر ها محترم نباشند، هستند؛ اما صلاح ممکلت خویش خسروان دانند. دیگر بیشتر می نویسم، آن گونه که دوست دارم می نویسم، کامنت ها را می بندم، بی سانسور می نویسم و اکثر کس,یک نفرمیاد که من منتظر دیدنشم,یک نفر میاد که من,یک نفر میاد که من منتظر دیدنشم+دانلود ...ادامه مطلب

  • افکارت حکم بذر را دارند، درو و برداشتت وابسته است به بذرهایی که کاشته ای.

  • ما در عالمی زندگی می کنیم که قوانینی در آن وجود دارد؛ درست مانند قانون جاذبه. اگر تو از ساختمانی سقوط کنی، مهم نیست آدمی خوب یا بد باشی، به هر حال به زمین اصابت می کنی. راز - راندا برن شاید بشود اسم دیگرش را به جای "راز" و "قانون جذب" گذاشت "خوش بینی". چیزی مثل تلاش کردن و باقی اش را سپردن به خدا، کائنات یا هر اسم دیگری که با توجه به باورهایت برایش انتخاب می کنی. کتاب را که برای بار چندم می خواندم به خودم گفتم: "حتی میتونه احمقانه باشه" ، اما راستش خیلی وقت ها زدن خودت به کوچه ی علی چپ و خوش خیالی، حالت را بهتر می کند. (: ٭ تجربه هایی از این قانون داشتم، اما ناخو, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها