پنجره

ساخت وبلاگ

هر روز کنار پنجره ی چشم انتظاری نشستم و چشم های منتظرم را دوختم به راه که برگردد و بگوید دوستت دارم. تمام روز ها، رو سیاه شدند و شب های سرد رسیدند، اما نیامد و چیزی نگفت. تمام شب ها را در خیال فردایی روشن و شیرین گذراندم؛ اما شب های سرد و سیاه از آن همه انتظار شرمسار شدند و رنگ از رخسار باختند، باز هم نیامد و چیزی نگفت. تمام ساعت ها و دقایق را لحظه به لحظه پشت سر گذاشتم و به خودم آرامش را بدهکار شدم، اما باز نیامد و چیزی نگفت. حالا من پشت پنجره ام! روز رو سیاه شد و شب شرمسار. ساعت ها بدهکارم شدند و دل ِ تنگم بی قرار ... این بار اما، این پنجره لعنتی را خواهم بست ...

یک فنجان دوست داشتن، مهمان من .....
ما را در سایت یک فنجان دوست داشتن، مهمان من .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bpary-afsay6 بازدید : 30 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 20:55